نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: رذایل اخلاقی| آرزوهاي طولاني

  1. #1
    !Challenge Everything mahdishata آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    اخر الزمان
    نوشته ها
    7,642
    تشکر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 ارسال

    پیش فرض رذایل اخلاقی| آرزوهاي طولاني




    آرزوهای طولانی



    طول امل(آرزو) عبارت است از: امیدهاى بسیار در دنیا، و آرزوهاى دراز، و توقّع زندگانى دنیا، و بقاى در آن.


    بیا كه قصر امل سخت سست بنیاد است*** به فكر باش كه بنیاد عمر بر باد است
    مجو درستى عهد از جهان سست نهاد ***كه این عجوزه، عروس هزار داماد است

    و سبب این صفت پلید دو چیز است:
    یكى جهل و نادانى است، چون جاهل، اعتماد مى‏كند بر جوانی خود و با وجود دوران جوانی، مرگ خود را دور می پندا‏رد. و بیچاره مسكین ملاحظه نمى‏نماید كه اگر اهل شهرش را بشمارند صد یك آن پیر نیستند و پیش از آمدن زمان پیرى به چنگ گرگ أجل گرفتار گشته‏اند. تا یك نفر پیر می ‏میرد هزار كودك و جوان مرده. و یا تكیه بر صحت حال عمومی خود می نماید و بعید می داند كه مرگ ناگهانی، گریبان او را بگیرد. و غافل می ‏شود از اینكه مرگ ناگهانی چه بعدی دارد. چه بسیار صاحبان بدن قوی كه به مرگ ناگهانی از دنیا رفتند. اگر بر فرض مرگ ناگهانی بعید باشد امّا بیماری ناگهانی كه بعید نیست، و هر مرضى ناگهانی عارض مى‏شود. و چون مرض بر بدن رسید، مرگ استبعاد ندارد.
    پیوند عمر بسته به موئیست هوش دار غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست مرگ، پیرى و جوانى نمى‏شناسد. شب و روز نمى‏داند. و سفر و غیر سفر نزد او یكسان است. بهار و خزان و زمستان و تابستان، برای او تفاوت نمى‏كند. نه آن را وقتى است خاص، و نه زمانى است مخصوص.

    ناگهان بانگى برآمد خواجه مرد.
    و جاهل از این‏ها غافل. هر روز چندین تابوت طفل و جوان را مى‏برند و به تشییع جنازه دوستان و آشنایان مى‏روند و جنازه خود را هیچ به یاد نمی آورند.‏
    و سبب دوّم براى آرزوهای طولانی، محبّت دنیاى پست و أنس به لذتهای گذرا است، زیرا انسان چون انس به شهوات و لذّات گرفت و در دل او دوستى مال و منال و أولاد و عیال و خانه و مسكن و املاك و مركبها(وسایل نقلیه) و غیر این‏ها جای گیر شد، و جدایی از آنها بر او دشوار گردید دل او به زیر بار فكر مردن نمى‏رود. و از تصوّر مرگ خود، نفرت مى‏كند. و اگر گاهى به خاطر او خطور كند خود را به فكر دیگر مى‏اندازد. و از مشاهده كفن و كافور كراهت مى‏دارد. بلكه دل خود را پیوسته به فكر زندگانى دنیا مى‏اندازد. و خود را به امید و آرزو تسلّى مى‏دهد. و از یاد مرگ غفلت مى‏ورزد. و تصوّر نزدیك رسیدن آن را نمى‏كند. و اگر احیانا یاد آخرت و اعمال خود افتاد و مردن خود را تصوّر نمود، نفس أمّاره و شیطان او را به وعده فریب مى‏دهد.
    پس مى‏گوید كه: امر پروردگار دراز است و هنوز تو در اوّل عمرى، حال چندى به كامرانى و خوشگذرانی و جمع اسباب دنیوى مشغول باش تا بزرگ شوى در آن وقت توبه كن و مهیّاى كار آخرت شو. چون بزرگ شد گوید: حال جوانى، هنوز كجاست تا وقت پیرى، چون پیر شوى توبه خواهى كرد و به اعمال صالحه خواهى پرداخت. و اگر به مرتبه پیرى رسید با خود گوید: ان شاء اللّه این خانه را تمام كنم، یا این مزرعه را آباد نمایم، یا این پسر را داماد كنم، یا آن دختر را برایش بگیرم بعد از آن دست از دنیا مى‏كشم و در گوشه‏اى به عبادت مشغول مى‏شوم. و هر شغلى كه تمام مى‏شود باز شغلى دیگر روى مى‏دهد. و همچنین هر روز را امروز و فردا مى‏كند تا ناگاه مرگ، گلوى او را بى‏گمان مى‏گیرد و وقت كار مى‏گذرد.

    روزگارت رفت زینگون حالها همچو «تیه» [1] و قوم موسى سالها سال بى‏گه گشت و وقتت گشت طى جز سیه روئى و فعل زشت نى هین مگو فردا كه فرداها گذشت تا به كلّى نگذرد ایام كشت هین و هین اى راه رو بى‏گاه شد آفتاب عمرت اندر چاه شد این قدر عمرى كه ماندستت بتاز تا بزاید زین دو دم عمر دراز تا نمرده‏ست این چراغ با گهر هین فتیله‏اش ساز و روغن زودتر و این بیچاره كه هر روز به خود وعده فردا مى‏دهد و به تأخیر مى‏گذراند غافل است از اینكه: آنكه او را وعده مى‏دهد فردا هم با او است. و دست فریب او دراز است. بلكه هر روز قوّت او بیشتر مى‏شود و امید این، افزون مى‏گردد، زیرا اهل دنیا را هرگز فراغت از شغل حاصل نمى‏شود. و فارغ از دنیا كسى است كه به یكبارگى دست از آن بردارد و آستین بر او افشاند.
    و چون دانستى كه منشأ آرزوهای طولانی، محبّت دنیا و جهل و نادانى است مى‏دانى كه خلاصى از این مرض ممكن نیست مگر به دفع این دو سبب به آنچه گذشت در معالجه حبّ دنیا، و به ملاحظه احوال این منزل موقت، و گوش دادن موعظه ها و نصیحتها از صاحبان نفوس مقدّسه طاهره و تفكّر در احوال خود، و تدبّر در روزگار خود. پس باید گاهى سرى بر زانو نهد و آینده خود را به نظر در آورد و ببیند كه یقینی ‏تر از مرگ از براى او چه چیز است. و فكر كند كه البّته روزى جنازه او را بر دوش خواهند كشید. و فرزندان و برادرانش گریبان در مرگش خواهند درید. و زن و عیالش گیسو پریشان خواهند نمود.
    و او را در قبر تنها خواهند گذاشت و به میان مال و اسباب اندوخته او خواهند افتاد.
    این سیل متّفق بكند روزى این درخت وین باد مختلف بكشد روزى این چراغ و تأمّل كند كه شاید تخته تابوت او امروز در دست نجّار باشد. یا كفن او از دست گازر (رختشوى‏) بر آمده باشد. و خشت لحد او از قالب در آمده باشد. پس چاره در كار خود كند و با خود گوید:
    كاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش كى روى ره، ز كه پرسى، چه كنى، چون باشى‏

    معالجه آرزوهای طولانی

    بدان كه: معالجه مرض آرزوهای طولانی، یاد مرگ و خیال مردن است، زیرا یاد مرگ، آدمى را از دنیا دلگیر و دل را از دنیا سیر مى‏سازد.
    و از این جهت حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: «بسیار یاد آورید شكننده لذّتها را. عرض كردند: یا رسول اللّه آن چیست؟ فرمود: مرگ است، و هیچ بنده‏اى نیست كه حقیقت آن را یاد كند مگر اینكه وسعت دنیا بر او تنگ مى‏شود. و اگر سختی و دردی دارد و دل او به سبب کاری از دنیا تنگ شده است گشاده مى‏گردد». و به آن حضرت عرض كردند كه: «آیا كسى با شهداى أحد محشور خواهد شد؟ فرمود: بلى كسى كه شبانه روزى بیست مرتبه مرگ را یاد كند». و فرمود: «كسى كه شایسته عنایت و دوستى حقّ - سبحانه و تعالى - شود، و سزاوار سعادت گردد، أجل پیش چشم او آید، و همیشه در برابر او باشد، و آرزو و أمید دنیا به پشت سر وى رود - یعنى همیشه در فكر مرگ باشد و هیچ در یاد أمور دنیوى و اسباب زندگانى نباشد -. و چون كسى مستحقّ شقاوت و دوستى شیطان شود و شایسته آن باشد كه: شیطان متولّى امور و صاحب اختیار او باشد بر عكس آن مى‏شود. یعنى آرزو به پیش چشم وى آید و أجل به پشت سر او رود».
    روزى از آن سرور پرسیدند كه: «بزرگترین و كریمترین مردم كیست؟ فرمود: هر كه بیشتر در فكر مردن باشد. و زیادتر آماده و مهیّاى مرگ شده باشد. ایشان‏اند زیركان كه دریافتند شرف و بزرگى دنیا و كرامت و نعمت آخرت را». و از آن جناب روایت شده است كه فرمود: «چاره‏اى از مردن نیست، مرگ آمد با آنچه در آن هست. و آورد روح راحت و رو آوردن مبارك را به بهشت برین براى كسانى كه اهل سراى جاویدند كه سعیشان براى آنجا، و شوقشان به سوى آن بود». و فرمود كه: «مرگ تحفه و هدیه مؤمن است». بلى:
    چون از اینجا وارهد آنجا رود در شكر خانه ابد ساكن شود گوید آنجا خاك را «مى‏بیختم» زین جهان پاك مى‏بگریختم اى دریغا پیش از این بودى أجل تا عذابم كم بدى اندر «وحل» از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - روایت شده است كه: «چون جنازه كسى را بردارى فكر كن كه گویا تو خود آن كس هستى كه در تابوت است و آن را برداشته‏اند.
    و خود را چنان فرض كن كه: به عالم آخرت رفته‏اى و از پروردگار خود درخواست نموده‏اى كه تو را به دنیا برگرداند. و سؤال تو را پذیرفته و تو را دوباره به دنیا فرستاده است. ببین كه چه خواهى كرد و چه عمل از سر خواهى گرفت». پس فرمود: «اى عجب از قومى كه از اوّل تا به آخر ایشان را گرفته‏اند و محبوس ساخته‏اند و نداى كوچ رحیل ایشان بلند شده و ایشان مشغول بازى هستند». ابو بصیر به خدمت آن حضرت شكایت كرد از وسواسى، كه او را در امر دنیا عارض مى‏شد. حضرت فرمود: «اى أبو محمد یاد آور زمانى را كه بندهاى اعضاى تو در قبر از یكدیگر جدا خواهد شد و دوستان تو، تو را در قبر خواهند گذاشت و سر آن را خواهند پوشید و تو را تنها در آنجا خواهند گذاشت و به خانه‏هاى خود برخواهند گشت و كرم از سوراخهاى بینى تو بیرون خواهد آمد و مار و مور زمین گوشت بدن تو را خواهند خورد. و هرگاه این معنى را متذكّر شوى امور دنیا بر تو سهل و آسان خواهد شد.
    أبو بصیر مى‏گوید: به خدا قسم كه هر وقت غم و اندوهى از امر دنیا به من مى‏رسید چون به فكر این‏ها مى‏افتادم از آن فارغ مى‏شدم و دیگر از براى من غصه از امر دنیا باقى نمى‏ماند». و فرمود كه: «یاد مرگ، خواهش‏هاى باطل را از دل زایل مى‏كند. و گیاههاى غفلت را مى‏كند. و دل را به وعده‏هاى إلهى قوى و مطمئن مى‏گرداند. و طبع را رقیق و نازك مى‏سازد. و هوا و هوس را مى‏شكند. و آتش حرص را فرو مى‏نشاند. و دنیا را حقیر و بى‏مقدار مى‏سازد. و بعد از آن فرمود: این معنى سخنى است كه پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: «تفكّر ساعه خیر من عباده سنه». یعنى: «فكر كردن یك ساعت، بهتر است از عبادت یك سال». و این در وقتى است كه آدمى طنابهاى خیمه خود را از دنیا بكند و در زمین آخرت محكم ببندد.



    پی نوشت:
    [1] . بیابانى كه رونده در آن گمراه شود و راه به جایى نبرد، مثل: قوم موسى كه سالها در بیابانى سرگردان بودند.

    با اندكي تلخيص از معراج السعاده- ملا احمد نراقي، ص 358
    Give GOD your skull



    اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خداست


    امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه

    {محتواي مخفي}


    cpu: core i5 3470 up to 3.60 GHz 6M Cache
    mainboard:ASUS P8H77-V LE
    ram: 1*8 kingstone
    hdd:500 seagate+ 1tra western green+3tra seagate
    power:535 green
    خدا با ماست!

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    !Challenge Everything mahdishata آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    اخر الزمان
    نوشته ها
    7,642
    تشکر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 ارسال

    پیش فرض

    «------»

    و نداشته باشد كه كسى كه این چنین، مرگ را یاد كند رحمت بر او نازل مى‏شود.
    و بعد از آن فرمود كه: «مرگ، اول منزلى است از منازل آخرت و آخر منزلى است از منازل دنیا، پس خوشا به حال كسى كه در منزل اوّل او را اكرام كنند». بلى اى برادر عجب و هزار عجب از كسانى كه مرگ را فراموش كرده‏اند و از آن غافل گشته‏اند و حال اینكه از براى بنى آدم امرى از آن یقینى‏تر نیست. و هیچ چیز از آن به او نزدیكتر و شتابان‏تر نیست.

    « ایْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فی‏ بُروُجٍ مُشَیَّدَه 4: 78».
    یعنى: «هر جا كه بوده باشید مرگ شما را در خواهد یافت اگر چه در برجهاى محكم داخل شده باشید». كدام باد بهارى وزید در آفاق كه باز در عقبش نكبت خزانى نیست مروى است كه: «هیچ خانواده‏اى نیست مگر اینكه ملك الموت شبانه روزى پنج مرتبه ایشان را بازدید مى‏نماید». و عجب است كه: آدمى خیره سر، یقین به مرگ دارد و مى‏داند كه چنین روزى به او خواهد رسید و باز از خواب غفلت بیدار نمى‏شود و مطلقا در فكر كار ساختن آنجا نیست.
    خانه پر گندم و یك جو نفرستاده به گور غم مرگت چو غم برگ زمستانى نیست و بالجمله مرگ، قضیّه‏اى است كه: بر هر كسى وارد مى‏شود. و كسى را فرار از آن ممكن نیست. پس نمى‏دانم كه این غفلت چیست بلى: كسى كه داند عاقبت امر او مرگ است. و خاك، بستر خواب او، و كرم و مار و عقرب انیس و همنشین او، و قبر محل قرار او خواهد بود، و زیر زمین جایگاه او، و قیامت وعده‏گاه او، سزاوار آن است كه:
    حسرت و ندامت او بسیار، و اشك چشمش پیوسته بر رخسار او جارى باشد. و فكر و ذكر او منحصر در همین بوده، و رنج او عظیم، و درد دل او شدید باشد.
    آرى:
    خواب خرگوش و سگ اندر پى خطاست خواب خود در چشم ترسنده كجاست و خود را از اهل قبر بداند و از خیل مردگان شمارد، زیرا هر چه خواهد آمد نزدیك است. و دور آن است كه نیاید.
    این خانه كه خانه وبال است پیداست كه وقف چند سال است انگار كه «هفت سبع»[1] خواندى یا هفت هزار سال ماندى آخر نه اسیر بایدت گشت چون هفت هزار سال بگذشت چون قامت ما براى غرق است كوتاه و دراز او چه فرق است بلى: غفلت مردم از مردن به جهت فراموشى ایشان از آن و كم یاد كردن آن است. و اگر كسى هم گاهى آن را یاد كند یاد آن مى‏كند به دلى كه گرفتار شهوتهاى نفسانیه و علایق دنیویه است. و چنین یادى سودى نمى‏دهد بلكه باید مانند كسى بود كه سفر درازى اراده كرده باشد كه در راه آن بیابانهاى بى‏آب و گیاه، یا دریاى خطرناك باشد، و فكرى به غیر از فكر آن راه ندارد. كسى كه به این نحو بیاد مردن افتد و مكرر یاد آن كند در دل او اثر مى‏كند. و به تدریج نشاط او از دنیا كم مى‏شود. و طبع او از دنیا منزجر مى‏گردد. و از آن دل شكسته مى‏شود. و مهیاى سفر آخرت مى‏گردد. و بر هر طالب نجاتى لازم است كه هر روز، گاهى مردن را یاد آورد. و زمانى متذكر گردد از امثال و اقران و برادران و یاران و دوستان و آشنایان را كه رفته‏اند و در خاك خفته‏اند و از هم‏نشینى همصحبتان خود پا كشیده‏اند و در وحشت آباد گور تنها مانده، از فرشهاى رنگارنگ گذشته، و بر روى خاك خوابیده‏اند. و یاد آورد خوابگاه ایشان را در بستر خاك. و به فكر صورت و هیئت ایشان افتد. و آمد و شد ایشان را با یكدیگر به خاطر گذراند. و یاد آورد كه: حال چگونه خاك، صورت ایشان را از همریخته و اجزاى ایشان را در قبر از هم پاشیده، زنانشان بیوه گشته و گرد یتیمى بر فرق اطفالشان نشسته، اموالشان تلف، و خانه‏ها از ایشان خالى مانده، و نامهاشان از صفحه روزگار بر افتاده.
    پس یك یك از گذشتگان را به خاطر گذراند. و ایّام حیاتشان را متذكّر شود. و خنده و نشاط او را فكر كند. و امید و آرزوهاى او را یاد آورد. و سعى در جمع اسباب زندگانیش را تصوّر نماید. و یاد آورد پاهاى او را كه به آنها آمد و شد مى‏نمود كه مفاصل آنها از هم جدا شده. و زبان او را كه با آن با یاران سخن مى‏گفت چگونه خورش مار و مور گشته و دهان او را كه خنده‏هاى قاه‏قاه مى‏نمود چگونه از خاك پر شده. و دندانهایش خاك گشته. و آرزوهایش بر باد رفته.
    چند استخوان كه هاون دوران روزگار خوردش چنان بكوفت كه مغزش غبار كرد اى جان برادر گاهى بر خاك دوستان گذشته گذرى كن، و بر لوح مزارشان نگاه عبرت آمیزی بنما. ساعتى به گورستان رو و تفكّر كن كه در زیر قدمت به دو ذرع راه چه خبر، و چه صحبت است. و در شكافهاى «زهره شكاف»[2] قبر چه ولوله و وحشت است. همجنسان خود را بین كه با خاك تیره یكسان گشته. و دوستان و آشنایان را نگر كه ناله حسرتشان از فلك گذشته. ببین كه: در آنجا رفیقان‏اند كه ترك دوستى گفته و دوستان‏اند كه روى از ما نهفته. پدران مایند مهر پدرى بریده. مادران‏اند دامن از دست اطفال كشیده، طفلان مایند در دامن دایه مرگ خوابیده، فرزندان مایند سر بر خشت لحد نهاده، برادران‏اند یاد برادرى فراموش كرده، زنان مایند با معشوق اجل دست در آغوش كرده و گردن كشان‏اند سر به گریبان مذلت كشیده، سنگدلان‏اند به سنگ قبر، نرم و هموار گشته، فرمانروایان‏اند در عزاى نافرمانى نشسته، جهانگشایان‏اند در حجله خاك در بر روى خود بسته، تاجداران‏اند نیم خشتى بزیر سر نهاده، لشكركشان‏اند تنها و بیكس مانده، یوسف جمالان‏اند از پى هم به چاه گور سرنگون، نكورویان‏اند در پیش آئینه مرگ زشت و زبون، نودامادان‏اند به عوض زلف عروس، مار سیاه بر گردن پیچیده، نو عروسان‏اند به جاى سرمه، خاك گور در چشم كشیده، عالمان‏اند اجزاى كتاب وجودشان از هم پاشیده، وزیران‏اند «چاقوی» مرگ، نامشان را از دفتر روزگار تراشیده، تاجران‏اند بى‏سود و سرمایه در حجره قبر افتاده، سوداگران‏اند سوداى سود از سرشان در رفته، زارعان‏اند مزرع عمرشان خشك شده، دهقانان‏اند دهقان قضا بیخشان بركنده، پس خود به این ترانه دردناك مترنّم شو:
    چرا دل بر این كاروانگه نهیم كه یاران برفتند و ما بر رهیم تفرّج كنان، بر هوا و هوس گذشتیم بر خاك بسیار كس كسانى كه از ما به غیب اندرند بیایند و بر خاك ما بگذرند پس از ما همى گل دهد بوستان نشینند با یكدیگر دوستان دریغا كه بى‏ما بسى روزگار بروید گل و بشكفد نوبهار بسى تیر و دى ماه و اردى بهشت بیاید كه ما خاك باشیم و خشت جهان بین كه با مهربانان خویش زنا مهربانى چه آورد پیش چه پیچى در این عالم پیچ پیچ كه هیچ است از آن سود و سرمایه هیچ درختى است شش پهلو و چار بیخ تنى چند را بسته بر چار میخ مقیمى نبینى در این باغ كس تماشا كند هر كسى یك نفس و بعد از این در احوال خود تأمّل كن كه تو نیز مثل ایشان در غفلت و جهلى. یاد آور زمانى را كه: تو نیز مثل گذشتگان عمرت به سرآید و زندگیت به پایان رسد، خار نیستى به دامن هستیت در آویزد و منادى پروردگار نداى كوچ در دهد، و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد و اطباء دست از معالجه‏ات بكشند، و دوستان و خویشان تو یقین به مرگ كنند، اعضایت از حركت باز ماند، و زبانت از گفتن بیفتد، و عرق حسرت از جبینت بریزد، و جان عزیزت بار سفر نیستى بربندد، و یقین به مرگ نمایى. از هر طرف نگرى دادرسى نبینى. و از هر سو نظر افكنى فریاد رسى نیابى، ناگاه ملك الموت به امر پروردگار درآید و گوید:
    كه هان منشین كه یاران برنشستند «بنه برنه» كه ایشان رخت بستند و خواهى نخواهى چنگال مرگ بر جسم ضعیفت افكند و قلاب هلاك بر كالبد نحیفت اندازد و میان جسم و جانت جدایى افكند، و دوستان و برادران ناله حسرت در ماتمت ساز كنند. و دوستان و یاران به مرگت گریه آغاز كنند. پس بر تابوت تخته بندت سازند و خواهى نخواهى به زندان گورت درآورند. و درِ خلاصی بر رویت ببندند و دوستان و یارانت برگردند، و تو را تنها در وحشتخانه گور بگذارند.
    و چون چندى به امثال این افكار پردازى به تدریج یاد مرگ در برابر تو همیشه حاضر مى‏گردد. و دلت از دنیا و آمال آن سیر مى‏شود. و آماده سفر آخرت مى‏گردى.
    و هان، هان از یاد مرگ، مگریز و آن را از فكر خود بیرون مكن كه آن خود خواهد آمد.
    چنان كه خداى - تعالى - مى‏فرماید: « قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقیكُمْ 62: 8».
    یعنى: «بگو به مردمان كه: موت، آن چنان كه از او مى‏گریزید او شما را در مى‏یابد و به ملاقات شما مى‏رسد». و ملاحظه كن حكایت جناب سیّد انبیاء را به ابو ذر غفارى كه فرمود: «اى ابا ذر غنیمت شمار پنج چیز را پیش از رسیدن پنج چیز: جوانى خود را غنیمت دان پیش از آنكه ایّام پیرى در رسد. و صحّت خود را غنیمت دان پیش از آنكه بیمارى، تو را فرو گیرد. و زندگانى خود را غنیمت دان پیش از آنكه مرگ، تو را دریابد. و غناى خود را غنیمت شمار پیش از آنكه فقیر گردى. و فراغت خود را غنیمت دان پیش از آنكه به خود مشغول شوى». پیش از آن برون كنندت از ده، رخت بر گاو، و بار بر خر نه. حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - چون از اصحاب خود غفلت را مشاهده فرمودى فریاد بركشیدى كه: «مرگ، شما را در رسید و شما را فرو گرفت، یا به شقاوت یا به سعادت». مروى است كه: «هیچ صبح و شامى نیست مگر اینكه منادى ندا مى‏كند كه:
    «ایها النّاس الرحیل، الرحیل». آورده‏اند كه: «در بنى اسرائیل مردى بود جبّار، با اموال بى‏شمار و غرور بسیار، روزى با یكى از حرم، خلوت نموده بود كه شخصى با هیبت و غضب داخل شد.


    پی نوشتها:

    [1] . یعنى: هفت هفتم. اشاره به این است كه همه چیز را خواندى.
    [2] . شكافنده زهره، یعنى: شكافهایى كه از هیبت آن، انسان، زهره ترك مى‏شود.


    با اندكي تلخيص از معراج السعاده- ملا احمد نراقي، ص 358
    Give GOD your skull



    اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خداست


    امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه

    {محتواي مخفي}


    cpu: core i5 3470 up to 3.60 GHz 6M Cache
    mainboard:ASUS P8H77-V LE
    ram: 1*8 kingstone
    hdd:500 seagate+ 1tra western green+3tra seagate
    power:535 green
    خدا با ماست!

  4. #3
    !Challenge Everything mahdishata آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    اخر الزمان
    نوشته ها
    7,642
    تشکر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 ارسال

    پیش فرض



    آن مرد غضباك شده گفت كه: تو كیستى و كه تو را اذن دخول داده؟ گفت: من كسى هستم كه احتیاج به اذن دخول ندارم. و از ابهت ملوك و سلاطین نمى‏ترسم. و هیچ گردن كشى نمی تواند مرا منع كند. پس لرزه بر اعضاى آن مرد افتاد و از خوف بیهوش شد. بعد از ساعتى سر برداشت در نهایت عجز و شكستگى گفت: پس تو ملك الموتى؟ گفت: بلى. گفت: آیا مهلتى هست كه من فكرى از براى روز سیاه خود كنم؟ گفت:
    «هیهات انقطعت مدتك و انقضت انفاسك فلیس فی تأخیرك سبیل». یعنى: مدّت زندگانى تو تمام شد و نفسهاى تو به آخر رسیده. گفت: مرا به كجا خواهى برد؟ عزرائیل گفت: به جانب عملى كه كرده‏اى. گفت: من عمل صالحى نكرده‏ام و از براى خود خانه‏اى نساخته‏ام. گفت: ترا مى‏برم به سوى آتشى كه پوست از سر مى‏كند.

    حضرت عیسى - علیه السّلام - كاسه سرى را دید افتاده پایى بر آن زده گفت: «به اذن خدا تكلّم كن و بگو چه كس بودى. آن سر به تكلّم آمده گفت: یا روح اللّه من پادشاه عظیم الشّأنى بودم، روزى بر تخت خود نشسته بودم و تاج سلطنت بر سر نهاده و خدمتگزاران و حشم و جنود و لشكر در كنار و حوالى من بود، ناگاه ملك الموت بر من داخل شد. به مجرّد آمدن، اعضاى من از همدیگر جدا شده و روح من به جانب عزرائیل رفت و جمعیّت من متفرّق گردید. اى پیغمبر خدا؛ كاش هر جمعیّتى اوّل متفرّق باشد».


    فغان كاین ستمكاره «گوژ» پشت یكى را نپرورد كاخر نكشت
    سر سروران رو به خاك اندراست تن پاكشان در «مغاك»[1] اندر است
    از آن خسروان خوار و فرسوده بین به خاك سیه توده در توده بین
    چراغى نیفروخت گیتى به مهر كه آخر «نیندود» دودش به چهر
    نیفشاند تخمى كشاورز دهر كه ندرود بى‏گاهش از داس قهر
    نهالى در این باغ سر بر نزد كه دهرش به كین ارّه بر سر نزد
    سرى را زمانه نیفراخته كه پایانش از پا نینداخته
    كجا شامگه اخترى تابناك برآمد كه نامد سحرگه به خاك‏


    [1] . گودال.
    با اندكي تلخيص از معراج السعاده- ملا احمد نراقي، ص 358
    Give GOD your skull



    اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خداست


    امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه

    {محتواي مخفي}


    cpu: core i5 3470 up to 3.60 GHz 6M Cache
    mainboard:ASUS P8H77-V LE
    ram: 1*8 kingstone
    hdd:500 seagate+ 1tra western green+3tra seagate
    power:535 green
    خدا با ماست!

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه